استشراق در تعبيري موجز عبارت از آن دسته از پژوهشهاي غربياني است كه در خصوص ميراث شرق و به ويژه مسايلي مرتبط با تاريخ، زبان، ادبيات، هنر، علوم، عادات و سنن آن انجام ميپذيرد.1
بنابراين خاورشناس فردي است از ديار مغربزمين كه ميراث شرق و هر آنچه را كه به نوعي به تاريخ و زبان و ادبيات و هنر و علوم و عادات و سنن او تعلق دارد، بررسي ميكند و ميكاود.
يك خاورشناس براي كاوش اين ميراث ناگزير از داشتن ابزارهايي است كه او را به هدف مورد نظر خود رهنمون ميشوند. يكي از ابزارهايي كه يك مستشرق بايد به آن مجهز گردد فراگرفتن كامل زبان مشرقزمين، و تخصص يافتن در زباني است كه آثار عمده و برجستهاي در زمينههاي تاريخ، هنر، ادب و علوم از خود بر جاي نهاده است. اين زبان بيترديد «زبان عربي» است. به همين دليل است كه «آلبرت ديتريش» خاورشناس معاصر آلماني عقيده دارد كه مستشرق پژوهندهاي است كه ميكوشد شرق را بكاود و بفهمد و از اين رو تا زماني كه زبان شرق را به طور كامل فرا نگرفته باشد نميتواند به نتايج درست، دست يابد.2
اصطلاح استشراق به دوران قرون وسطي و حتي به دورتر از آن بازميگردد يعني به دوراني كه درياي مديترانه در آن هنگام وجود داشت. چنان كه گفته شده است اين دريا در وسط جهان واقع شده بود و تمام جهات اصلي در ارتباط با آن مشخص ميشد.
هنگامي كه مركز ثقل رويدادهاي سياسي از درياي مديترانه به شمال انتقال يافت، باز هم اصطلاح شرق از بين نرفت تا خود دال بر كشورهايي باشد كه در شرق درياي مديترانه قرار گرفته بودند.3
به نظر ميرسد كه اصطلاح شرق از نظر جغرافيايي تنها منحصر به اين نقطه نشده بلكه نقاط غربي جزيرةالعرب و نيز شمال افريقا را هم در بر ميگرفته
است. اين اصطلاح پس از فتوحات اسلامي رواج يافت.
بنابراين كشورهايي نظير مصر، مغرب و شمال افريقا و مردم ساير كشورهاي شرقي كه عربيت را اختيار كردند، در قلمرو اصطلاح شرق برشمرده شدند، چرا كه دين آنها اسلام و زبانشان عربي بود.
همچنان كه اصطلاح شرق از مرزهاي جغرافيايي پا فراتر نهاد و تا غرب شبهجزيره و شمال افريقا را فراگرفت، اصطلاح استشراق هم از حوزة غربيها خارج شد و به طور كلي بر هر عرب شناس اطلاق گرديد هرچند كه آنان مسلمان نبودند و به زبان عربي هم سخن نميگفتند.
كار اين دسته از خاورشناسان هم آن بود كه در زبان و ادبيات شرق به كاوشگري و تحقيق بپردازند هرچند كه خود نيز شرقي بودند. از همين رو اين تعريف و اصطلاح نيز شامل حال آنان شد و آنها هم در جرگة «خاورشناسان» جاي گرفتند.
در پرتو آنچه گفته شد، اطلاق استشراق روسي بر كسي كه با ابزارهاي ياد شده، مسايل فرهنگي شرق را ميكاورد بيراه نخواهد بود. همچنين اطلاق استشراق ژاپني يا استشراق امريكايي يا استشراق انگليسي.
اسلام و زبان عربي در نظر استشراق به عنوان موضوعي پربار جلوه كرد و بر ديگر موضوعات برتري جست براي قرآن كريم تقدير چنين بود كه در يك زمان اسلام و زبان عربي را در آغوش خود بپرورد تا آنجا كه قرآن يكي از غنيترين موضوعات در نظر خاورشناسان در آمد. آنان تمام جزئيات و كليات قرآن را كاويدند و بررسيها و تحقيقات آكادميك را در پيرامون قرآن به شكلي جالب توجه و اعجابآور مطرح ساختند.
به طور كلي استشراق در بررسي و كاوشهاي عربي و اسلامي خود داراي انگيزههايي بوده است. اين انگيزهها از نظر شدت و ضعف با يكديگر تفاوت دارند و در كل ميتوان آنها را به سه دسته تقسيم كرد:
1. پژوهشها و بررسيهايي كه به انگيزههاي تبشيري انجام پذيرفته است.
2. پژوهشهايي كه در پس آنها اغراض و اهداف استعماري نهفته است.
3. تحقيقات و پژوهشهايي كه صرفاً به انگيزههاي علمي، انجام يافته است.
اينك براي روشنتر شدن حقيقت، به تشريح هر يك از موارد سهگانة فوق ميپردازيم.
«رودي بارت» بر اين عقيده است كه هدف اصلي تلاشهاي خاورشناسان در سالهاي آغازين قرن دوازدهم ميلادي و نيز در قرون بعدي، عبارت از همان «تبشير» بوده است. وي تبشير را چنين تعريف ميكند:
تبشير يعني به مسلمانان با زبان خودشان بباورانند كه اسلام دين باطلي است و در عوض زمينة گرايش و جذب آنها را به دين مسيح فراهم سازند.
ميتوان همين نكته را از كتاب بزرگي كه به قلم «نورمن دانيل» و با عنوان اسلام در سال 1960م نگارش يافته به خوبي استنباط كرد.4
اتهامات خاورشناسان تبشيري دربارة اسلام و قرآن و پيامبر در كتابي به نام المبشرون و المستشرقون في موقفهم من الاسلام به قلم استاد «محمد البهيّ» ذكر شده و مؤلف كوشيده است تا آنها را اثبات كند. اين كتاب از سوي دكتر «محمد يحيي الهاشمي» مورد نقد و بررسي قرار گرفت. وي ضمن ردّ كل كتاب، بيشتر مقاصد حاشيهاي خاورشناسان را نيز مورد انتقاد قرار داد و تمام آنها را نفي كرد.5
البته ما نميتوانيم اين اتهامات را اجمالاً و يا مفصلاً نفي كنيم. زيرا برخي از اين اتهامات تا حدودي هم صحيح و درست به نظر ميآيند، از طرفي ما نميتوانيم تمام تحقيقات و تلاشهاي خاورشناسان را بيفايده بخوانيم و آنها را همه از نوع تلاشهاي تبشيري بدانيم.
چنين قضاوتي خالي از غلو و تندروي نيست. بلكه ما ميتوانيم برخي از تلاشهاي خاورشناسان را درست و صواب قلمداد كنيم و برخي ديگر را مورد اتهام قرار دهيم.
طبيعي است كه خاورشناسان هم انسانند و در ميان انسانها هم افراد سطحي يافت ميشوند و هم افراد دقيق و ژرفنگر.
مشاهده ميشود كه گروهي از خاورشناسان چه در زمانهاي گذشته و چه حتي در زمان ما ادعا ميكنند كه قرآن معجوني است از خرافات و اسلام مجموعهاي است از بدعتها و مسلمانان، افرادي وحشي و خونريزند. كساني همچون «نيكلا دكيز»، «فيفش»، «فراچي»، «هوتنگر»، «ويلياندر» و «بريدو» در جرگة همين مستشرقان جاي دارند.6
اين گروه از خاورشناسان به انگيزههاي تبشيري مردم را به چشمپوشي از قرآن و اسلام ميخوانند و ميكوشند اهميت اين دو را اندك جلوه دهند و مردم را از اطراف آنها پراكنده سازند و براي فريب سادهلوحان و بدگمانان پردههاي ضخيمي بر تاريخ درخشان اسلامي بيفكنند. اما اظهارنظرهايي كه تحت اين نقابها و پوششها انجام ميپذيرد، به سخنان و اظهارنظرهاي احساسي و عاطفي شبيهتر است و لذا نميتواند مقبول نظر پژوهندگان واقع شود.
گروهي از خاورشناسان آلماني و يهودي همچون «ويلژف گلدزيهر» و بول به اين باور گراييدهاند كه قرآن پس از وفات پيغمبر(ص) و در همان دوران صدر اسلام تحريف و تبديل شده است.
اينان همچنين درباره شخص پيغمبر(ص) ميگويند كه آن حضرت مبتلا به صرع بود! و آنچه را كه وي وحي ميناميد همان سخناني بوده كه در پي نوبههاي صرع بر او فرود ميآمد! پيغمبر در حالت صرع، تعادل خود را از دست ميداد، عرق ميكرد و دچار تشنجات بسياري ميشد و كف از دهانش بيرون ميآمد آن گاه چون بهبود يافت ادعا ميكرد كه به او وحي شده است و سپس آنچه را كه وحي پروردگارش ميپنداشت، بر مؤمنان ميخواند.7
گروهي از خاورشناسان منصف و به خصوص «سرويليام موير» در كتاب خود به نام زندگي محمد به اين ادعاهاي دروغ پوشالي پاسخ گفتهاند. آنچه موير در اين كتاب دربارة مقام قرآن و عدم تحريف آن گفته خود بهترين رديه بر اين شرارتها و كينهتوزيهاي كوركورانه است. موير سخنان اين مستشرقان را فرار از بحث استوار علمي تلقي كرده است.
وي در اين كتاب به بحث دربارة پديدة وحي پرداخته و دروغها و ادعاهاي نادانان دربارة حالات صرع آن حضرت را نفي كرده است. وي ميگويد:
كسي كه به صرع مبتلاست از آنچه كه در اثناي اين حالت بر او واقع ميشود چيزي به ياد نميآورد. زيرا حركت شعور و انديشه كاملاً در اين حالت متوقف ميماند.8
اين نكتهاي است كه ما در حالت بيهوشي و اغما هم آن را آشكارا مشاهده ميكنيم. پدر«هنري لامنس» و «ون هامر» نيز عقيدة «موير»را دربارة تفاوت ميان حالت صرع و وحي، تأكيد كردهاند.9
برخي از اين خاورشناسان نيز ادعا ميكنند كه پيامبر(ص) جادوگر بوده و از آنجا كه از رسيدن به مقام پاپ ناكام مانده دست به اختراع آيين جديدي زد تا از دوستانش انتقام گيرد.10
«اميل در منگهام» يكي از مستشرقاني است كه به اين ياوهگويي رسواخيز پاسخ داده و با حمله به اين دروغگويان اباطيل و اتهامات سخيف و مخالف با واقع ايشان را رد كرده است.11
بدين ترتيب در واقع خاورشناسان تندرو پاسخ خود را از دهان مستشرقان منصف شنيدند.
واقعيت آن است كه بسياري از راههايي كه برخي از مستشرقان پوييدهاند، فاقد ويژگي يك تحقيق علمي است. و به همين خاطر از سوي ديگر مستشرقان مردود شناخته شدهاند. چرا كه اين تحقيقات متكي به هيچ دليل ديني يا تاريخي يا واقعيت اجتماعي شناخته شدهاي نبود و تنها بر هواهاي نفساني و گرايش به عواطف و احساسات اتكا داشت كه از اين بابت بايد واقعاً اظهار تأسف كرد.
گاه انگيزههاي استعماري در كشورهاي عربي و اسلامي مستشرقان را بر آن ميداشت كه زبان شرق را فراگيرند و در يكي از فنون مربوط به شرق تخصص حاصل كنند. وجود همين انگيزه گاه سبب ميشدكه در نزد مستشرق احساسي خاص نسبت به مسايل شرق ايجاد شود، اما اين احساس به گونهاي نبود كه بر سرشت استعمارگري آنان غالب آيد، بلكه اين احساس تابع طرحهاي از پيش ترسيم شدة استعمار ميشد. مثلاً در اين راستا كوشش مستشرقان آن بود كه مسلمانان را در اعتقادات خود دچار ترديد و دودلي كنند و يا آرمانهاي آنان را سبك بشمارند و پيشوايان ايشان را مورد انتقاد و نكوهش قرار دهند و از اهميت ميراث آنان بكاهند.
گاه سرشت كار اين نكته را برمستشرق ديكته نميكرد اما هدف اول و آخر استعمار از تلاش و كار مستشرق در اينجا و آنجا همين بود.
از اين رو گاه شيوة استعماري، با برنامههايي كه براي كار مستشرق تدارك ميديد، همچون ايجاد تفرقه در ميان مسلمانان و برجسته كردن وجوه اختلاف و يا تعدد مذاهب كار استشراق را به رسوايي ميكشانيده ملحوظ كردن اين اهداف خاورشناس را به بزرگ كردن اين گرايشها و درگيريها سوق ميداد و آنگاه بود كه او ميتوانست از ميان اين شكافها زهر خود را در ميان مردم بپراكند و چنين وانمود كند كه اسلام دين تفرقه و دشمني و شكاف است. در اين گونه موارد خاورشناس اغلب اموري را كه در دين نبود به اصطلاح به صورت «من درآوردي» به دين ميافزود و مسايلي را كه اتفاق نيفتاده بود، واقع شده ميپنداشت و آنها به مناقشه ميپرداخت. اين موارد به ويژه در اموري كه به دين، ميراث، تاريخ كشورها يا به تصوير كشيدن جامعه و يا پژوهشهاي روانشناختي ملتهاي استعمار شده مربوط ميشد، رواج بيشتري مييافت.
به عنوان نمونه «كريستين اسنوك هورگرونيه» (1857 ـ 1936 م) يكي از مستشرقاني است كه بر آگاهيهاي علمي او از شرق بسيار تكيه ميشود. وي مؤلف رسالهاي است موسوم به العيد المكي كه در سال 1880 م منتشر شده و تاكنون نيز ارزش خود را از دست نداده است. او در اين رساله به بررسي انتقادي آيات مربوط به ابراهيم در قرآن و اينكه او نخستين نياي اسلام و سازندة كعبه ميباشد پرداخته است. با اين همه وي در سال 1885م شش ماه به طور مخفيانه به منظور خدمت به اهداف استعماري، در ميان مسلمانان مكه زندگي كرد و در راه انجام مأموريت استعماري هلندي ـ هندي خويش كتابي درباره مكه نوشت.12
كشورهاي استعمارگر امكانات و كمكاي گوناگوني در اختيار مستشرقان قرار ميدادند تا آنجا كه ميتوان گفت انگيزه اقتصادي يا رسيدن به دستاوردهاي شخصي يا سياسي به طمع برخورداري از مقام و پول و ثروت، محرك برخي از مستشرقان در امر شرق شناسي يا يكي از مرحجات و مقتضيات علاقمندي آنان به اين پيشه شد.
استاد «نجيب العقيقي» در اين باره ميگويد: هنگامي كه حكومتهاي غربي دست اندركار برقراري روابط سياسي با حكومتهاي شرقي شدند و خواستند مواريث آنها را به يغما برند، از ثروتهايشان برخوردار شوند و ملل شرق را تحت استعمار خويش درآورند، مستشرقان را به جمع اطرافيان خويش افزودند و آنها را محرم اسرار خود گرفتند و ايشان را در پوشش نظاميگري و يا امور ديپلماتيك به كشورهاي شرقي روانه كردند و كرسي زبانهاي شرقي را در دانشگاههاي بزرگ و يا مدارس مخصوص و كتابخانههاي عمومي و چاپخانههاي دولتي به آنان سپردند و حقوق فراواني هم براي آنان در نظر گرفتند و به القاب بزرگ و عضويت در مجامع علمي مفتخرشان كردند.13
گاه انگيزة اقتصاديي كه كوششهاي استعماري آن را موجب شده بود با اهداف علمي پيوند ميخورد بدين اعتبار كه استشراق مأموريت و شغلي عملي بود كه نخبگان و متخصصان بايد عهدهدار آن ميشدند. «بنابراين استادان و مترجمان زبانهاي شرقي در قرون وسطي و مستشرقان اوليه و علماي فن جدل و... به خاطر بنيان نهادن نهضت اروپا بر ميراث عربي به پاداشهاي بسيار بزرگي دست يافتند».14
در حين بررسي جنبش خاورشناسي، متوجه اين نكته شد كه كلاً هدف علمي از پژوهش قرآن كريم و ميراث عربي يكي از سالمترين انگيزهها و شريفترين اهداف بوده است.
بسياري از اين مستشرقان زبان عربي را به عنوان فرهنگ، ادب و تمدن لمس كردهاند و قرآن را نقطة اوج اين زبان دانسته و با انگيزههاي علمي و تنها به خاطر آگاهي از قرآن و لذت بردن ازآن به كاوش و پژوهش در اين كتاب بزرگ پرداختهاند و آثار بزرگ و قابل ستايشي در اين راه از خود بر جاي نهادهاند.
البته اين قضاوت جنبة عمومي ندارد و موارد شاذّ و نادري نيز برخلاف آنچه گفته شد يافت ميشود اما ميتوان ادعا كرد كه آنچه ما گفتيم در مورد بيشتر اين مستشرقان درست مينمايد.
به هر حال انگيزة علمي، با تمام ضمايم آن، والاترين انگيزه و هدف اين دسته از خاورشناسان قلمداد ميشود.
شايان ذكر است كه همواره جدالي بزرگ ميان دانشمندان و اديبان ما و اين مستشرقان دربارة درستي اين انگيزه و يا نادرستي آن جريان دارد. استاد نجيب العقيقي ضمن نقل اين جدالها به بررسي آنها پرداخته و مخلصانه جانب مستشرقان را گرفته و گفته است كه استشراق كاري علمي و آزادانه است كه پايههاي آن بر اصول تحقيق و ترجمه و تصنيف قرار دارد.15
با وجود آنچه گفته شد، ما وظيفه داريم كه در مقابل آثار و تلاشهاي مستشرقان در ارتباط با پژوهشهاي قرآني موضع احتياط را رعايت كنيم. زيرا آنان معمولاً ميخواهند قرآن را از طريق راهها و شيوهها و استنتاجات خود كه از فهم اصيل قرآني هم به دور است، به ويژه در زمينة تفسير و ترجمه، مقهور سازند. اما تفسير هر چند كه دقيق باشد، باز نميتواند مقصود قرآن را آن چنان كه به زبان عربي قادر است، به زبان ديگر بيان كند و ترجمه نيز هر چقدر هم كه لفظ به لفظ صورت پذيرد باز هم با اصول بلاغي و ساختارهاي زيباشناختياي كه قرآن ارايه كرده است بسيار تفاوت دارد.
همچنان كه ما بايد در برابر تفسير و ترجمة قرآن توسط مستشرقان، جانب احتياط را از دست ندهيم اين وظيفه را نيز عهدهدار هستيم كه در كتابهايي كه آنان دربارة تاريخ قرآن نگاشتهاند و در آنها مدعي تحريف قرآن شدهاند به دقت بنگريم تا مبادا به همان لغزشها و خلطهايي كه مستشرقان بدانها دچار گشتهاند، مبتلا شويم.
اين ديدگاه نه بدان معناست كه ما ارزش و اصالت تلاشهاي مستشرقان را ناديده ميانگاريم بلكه اين امر ما را به بررسي انتقادي تلاشهاي آنان در جهت رسيدن به حقيقت علمي محض، سوق ميدهد.